English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (6279 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to jump on somebody U به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
redid U انجام دادن مجدد چیزی
redo U انجام دادن مجدد چیزی
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
redone U انجام دادن مجدد چیزی
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
snatchy U با عجله انجام شده
to press the button U دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
hunger for U اشتیاق به چیزی
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to p for U ارزو یا اشتیاق چیزی راداشتن
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
capable U توانایی انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
undertaken U توافق برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
undertake U توافق برای انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
capability U قادر به انجام کاری بودن
have U باعث انجام کاری شدن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
backlogs U کاری که باید انجام شود
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
backlog U کاری که باید انجام شود
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
having U باعث انجام کاری شدن
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bar U توقف کسی برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com